بهار 1375... آمفی تئاتر دانشکده مهندسی مکانیک دانشگاه تهران، امیر آباد شمالی به دعوت انجمن اسلامی دانشکده، میزبان ابراهیم حاتمی کیا بود با نمایش "برج مینو" و "بوی پیراهن یوسف".
آقای کارگردان با پیراهنی آستین کوتاه و شلواری "لی" آمده بود...پس از نمایش فیلم، جلسهی پرسش و پاسخ برگزار شد.
آن سالها، سالهای اولیهی پیدایش افرادی بود که خود را قهرمان جنگ میپنداشتند و با ادعای حضور در میدان های نبرد، ماموریت خود را در به هم ریختن جمع های فرهنگی و هنری تعریف کرده بودند ( و یا شاید برایشان تعریف شده بود!)... یکی با عنوان دانشجوی بسیجی با لحنی تند و زننده گفت: شما که ادعای جنگ و جبهه دارید، چرا با این تیپ آمده اید؟ حاتمی کیا لبخندی زد و گفت سوال بعدی لطفن!
در میانه ی جلسه فرصتی فراهم شد تا کارگردان به بیان گلایه ها و درد دل هایش بپردازد... 2 مورد آنها در خاطرم مانده:
" اداره ی ممیزی به من میگه چرا خلبان ِ فلان فیلم صورت خود را اصلاح کرده است!؟ آقایون باور کنین اکثریت خلبان های ارتش با صورت سه تیغه پرواز می کردن؛ چرا این قدر اصرار داریم که همه رو یک شکل نشون بدیم و اون هم به همون شکلی که ما می پسندیم!!!؟"
" ایراد گرفته اند که در فلان صحنه ی فیلم وقتی تعدادی از نیروها به محاصره درمی آیند، چرا دست شون رو می گیرن روی سرشون و تسلیم می شن، باید نشون بدی که مقاومت می کنن و حاضرن که شهید بشن اما اسیر نه... بهشون می گم باور کنین این ها همه انسانند و دارای میل به زندگی؛ در اون لحظهی محاصره که به لحاظ منطقی در صورت مقاومت دیگه زنده نخاهند ماند، به این فکر میکنن که به خودشون یه فرصت دیگه بدن تا شاید دوباره فرزند کوچکشون رو و پدر و مادر پیرشون رو و عزیزانشون رو ببینن... اجازه بدین آدم های واقعی رو نشون بدیم که زندگی رو دوست دارند با همون احساسات طبیعی و زیبا"
سالهاست که در تبلیغ های رسمی، جنگ موهبت تلقی می شود و انسان های زنده کم ارزش: یعنی که زندگی اتفاقی زود گذر است و بی ارزش و ما همه باید آرزوی شبانه روزی مان طلب مرگ باشد و حتا فیلم سازان نیز این گونه فیلم ساختند: فیلم هایی آکنده از تزویر و ریا و در تقدیسِ جنگ و مرگ.
حال آنکه ذات بشرزندگی را زیبا می داند و آن را والاترین ارزش می شمارد. این گونه است شاید که فیلم های جنگی سفارشی به ناچار کم مخاطب می شود.
در لحظه های پایانی جلسه دانشجویی پرسید: "شما زندگی را چگونه می بینید؟"
حاتمی کیا با رندی خاصی پاسخ داد: "زندهگی ساده است و زیبا مثل آن هنگام که خودت انتخاب می کنی که چه لباسی بپوشی، و پیچیده می شود آن هنگام که آن برادر مواخذهات می کند برای لباسی که پوشیدهای و اجبارت می کند به پوشیدن آنچه خودش می پسندد!"
ارزش ها و ضد ارزش ها معلوم نیستند .نمیدانی چه چیزی درست است چه چیزی غلط و این حاصل فرهنگ منحوس ظاهر سازی و ریاست .
سلام
چه خاطره ی دلچسبی و چه حاضر جوابی ِجالبی!
سلام
دایره تنگ ارزشهای اینها حتی برای آدمی مثل حاتمی کیا جا ندارد .ارزشهایی که خود بخود دارند منقبض هم می شوند روزبروز
حیف از این حاتمی کیا که تن داد به ساختن دعوت...
سلام
ارزشهایی که دردایره تنگ ذهن عده ای کج فهم تعریف شود ارزش نیست جزم گرایی است .
همین نگاههای کوچک و حقیر وضعیت فرهنگ ما را به این روز انداخته است .
سلام حسین جان
بایدبگم که خیلی ماسف هستم برای همه ارزشهایی که ندیده گرفته شد پایمال شدند
فکر کنم پست منهم به پست شما بی ارتباط نباشه
هدف از زندگی چیست؟
ما فقط برای خوردن و آشامیدن آفریده شده ایم؟
یا اینکه هدف از افرینش ما قرب به خداوند است ؟یعنی هدف خداوند این بوده است؟یا خود زندگی یعنی تشخیص هدف و تلاش در راه رسیدن به اون ؟
صبح تا شب خسته زندگی ایم بدون آن که تکلیفمان را با خواسته نیازها و اهدافمان در زندگی مشخص کرده باشیم...... راستی چرا؟
خداوندا چنانم کن که خواهی/ نجاتم ده از این بندو تباهی
ببین بزمی که افتاده به چاهی/ ندارد غیر تو امید و راهی
رهرو عشقم عبادت را ز طاعت میکنم
ترک دنیا میکنم بر خلق خدمت میکنم
سلام دوست من
سری به من بزنید شاید حرف مشترکی برای گفتن داشتیم دوست من
منتظزم نگذراید
سلام
حسین جان خوب یادت مونده ها!!
من فقط شلوار لیش یادم هست
سلام
جنگ و تبلیغات برای آن تنها فریبی بیش نیست.حاتمی کیا هم معلوم نیست چی در سرش هست.شاید خودشم نمی دونه!اما من آژانس شیشه ای رو نقطه ی عطفی در سینمای بعد انقلاب می دونم.
سلام...
واقعا وب زیبایی داری...حرف نداشت..
حاتمی کیا برای من سالها آدم ارزشمندی بود اما به نظرم خودش هم دچار همان روند تغییری شد و خود واقعیش رو فراموش کرد من همیشه به خاطر فیلم آژانس شیشه ایش براش احترام قائلم اما برای دعوتش هم متاسف شدم.
چه یادآوری زیبایی.ممنون
ما که نظر مهممون رو تو فیس بوک عرض کردیم ... بنابراین تنها به عرض ارادت در اینجا اکتفا می کنیم
در میانه ی شرایطی که باور تزریقی به روح و جانمان توشه اندوزی برای آخر و آخرتی نامعلوم می باشد و گویی به دنیا می آییم برای اینکه آماده ی مردن شویم از همان روز نخست، هر کلامی و قدمی و حتی نیم نگاهی در ستایش زندگی از سوی هرکه باشد، بجا و زیباست و ستایش برانگیز.
هم اقدام و گفتار آنروز حاتمی کیا و هم یاد نوشت امروز تو حسین عزیزم.
نوشتم که چرا رمدم اینجا شاد هستند؟
دقیقا اینجا کسی از مرگ حرف نمیزنه و همه ضد جنگ و مرگن و واونجا.......
عجب جوابی. فوق العاده بود
سلام.
به خاطر همین نگاه های افراطیه که سینما و ادبیات جنگمون انقدر بی خاصیت و غیر واقعیه.
خاطرات خوبی بود.
شما چند روزی فی.ل.تر بودین!
سلام
این خاطره هم ثابت می کند که الان روزها روزهای سراشیبی است دیگر تو دانشگاهها هم چنین خبرهایی نیست .
همین میشه که فیلمی مثل "باشو ..." توقیف میشه .چون جنگ رو زیبا نشون نمیده و چون انسانیت رو زیبایی میدونه
جنگ جهنم انسان و ارزشهایش است که جنگ را می خواهد الا ...