تاملی دربارهی فرهنگ... تفکیک دو معنای "غنای فرهنگی" و "سطح فرهنگی"...
بسیار شنیدهایم که جوامع آفریقایی، آسیایی یا امریکای جنوبی، بهوپژه بخشهای بدوینشین این قارهها، فرهنگ غنی دارند؛ منظور از "غنای فرهنگی"، بیشتر پیچیدگی و تودرتویی و گستره و البته غرابت اعتقادات، اخلاقیات، آداب و رسوم، آیینها، اسطورهها، مناسک و روابط است. چنین اوصافی در میان جوامعی که به وصف بومی و سنتی موصوفاند بیشتر یافته میشود که با "فرهنگ غنی" وصف میشوند. اما هنگامی که از جوامع اروپایی و امریکای شمالی و اخیرن آسیای شرقی سخن میگوییم، اغلب اشارهها به "سطح فرهنگ" آنهاست. ظاهرن مقصود از سطح بالای فرهنگ، نظمِ رفتاری، مسوولیتشناسی، ادب ِ برخورد، اتکا به عقل و استناد به قانون است. کمتر اتفاق میافتد که کسی از "غنای" فرهنگی سفیدپوستان قاره امریکا یا "سطح ِ بالای" فرهنگی سرخپوستانِ آن سخنی بگوید؛ زیرا غنای فرهنگ معمولن در غیاب ِ سطح ِ بالای فرهنگ ممکن است. آموزش و رفاه با سطح ِ فرهنگ نسبت ِ مستقیم و با غنای آن نسبت ِ معکوس دارد؛ این دو مفهوم در تعارض با یکدیگرند و سطح بالای فرهنگ غنای آن را از بین میبرد؛ و منظور از خاصیت فرهنگزدایی و فرهنگستانی ِ علم و تمدن همین است.
به نظر میرسد در جامعهی عقب مانده، به سبب ِ ضعف ِ قدرت ِ عقل در تبیین ِ امور، عدم قدرت طبقهبندی ِ ذهن ِ بسیط، اقتدار ِ انتخابستیز و جماعتگرایی ِ فردگریز؛ مجموعهی پیچیدهای از دریافتها و دستورات ِ سنتی- آیینی حاصل میشود که در برابر ِ هر واقعه و در برابرِ هر واقعیت، انبوهی از معانی و ارزشها و مراسم متنوع را معلوم میکند. بر خلاف ِ مشهور، چنین خصوصیتی برتری ِ فکری ِ یک ملت یا قومیت را نشان نمیدهد، بلکه ناتوانی ِ ذهنی ِ او را آشکار میکند. چیزی از سنخ ِ علاقه به زیارت ِ باغ ِ وحش، علل جلب ِ توجه به فرهنگهای غنی- غریب را روشنتر میکند.