استوای سرگیجه میشود
زمینِ تبکرده در سرخی سیال
با شمال و جنوبِ
بیجهت پیچیده
بر مدار بیسویِ خورشید
خاموشی
خاموشی
خورشیدِ خاموشی
تا شبی ناگهان
بیگ بنگ
زنگِ مرگ
منگِ منگ
به کیفرِ جانفرسایِ فردای بی شعر/ بی شبانه/ بی شاملو
فردای بی تولد/ بی فروغ
...
یکی از شبهای پر سوز ِ زمستانِ نود و دو
فردای بی شاملو
بی تولد
بی فروغ
عالی بود حسین جان
استوای سرگیجه و زمین تب کرده و شمال و جنوب بی جهت پیچیده، معرکه است
دوباره منم!!!
سر زدم و در واقع مطالبتو تورق کردم، همون طور که انتظار می رفت دقیقا خود خودتی. یعنی شخصیت نویسنده در نوشتار کاملا منعکسه!!!
به هر حال خوشحالم که اینجایی.
سلام.
عطرباران از اغما بازگشت.
مدتهای بسیاریست وبلاگم را مزین ننموده اید استاد