کیمیای هم راهی

مرا تو بی سببی نیستی...

کیمیای هم راهی

مرا تو بی سببی نیستی...

برای کودکی هامان

وقتی بزرگ می شوی ، دیگر خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خوانند ، دست تکان بدهی ...

 

خجالت می کشی دلت شوربزند برای جوجه قمری هایی که مادرشان برنگشته ،

فکرمی کنی آبرویت می رود اگر یک روز مردم ــ همان هایی که خیلی بزرگ شده اند ــ دل شوره های قلبت را ببینند و به تو بخندند.

 

وقتی بزرگ می شوی ، دیگر نمی ترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ، حتی دلت نمی خواهد پشت کوه ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی

 

دیگر دعا نمی کنی برای آسمان که دلش گرفته ، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشک های آسمان را پاک می کردی !

 

وقتی بزرگ می شوی ، قدت کوتاه می شود ،آسمان بالا می رود و تودیگر دستت به ابرها نمی رسد، و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چه بازی می کنند

 

آن ها آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی بینی ، وماه ـ همبازی قدیم تو ـ آنقدر کم رنگ میشود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی، پیدایش نمی کنی !

 

وقتی بزرگ می شوی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی وتمام پروانه ها را بیرون می کنی وهمراه بزرگ ترهای دیگر در مراسم تدفین درخت ها شرکت می کنی

 وفاتحه ی تمام آوازها وپرنده ها را می خوانی !

 

ویک روز یادت می افتد که سالهاست تو چشمانت را گم کرده ای ودستانت را در کوچه های کودکی جا گذاشته ای !

 

آنروز دیگر خیلی دیر شده است ....

فردای آنروز تو را به خاک می دهند

و می گویند :

 

خیلی بزرگ شده بود.

نظرات 15 + ارسال نظر
نفیسه سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1389 ساعت 17:22 http://tohidifar.blogfa.com/

اما شاید اون هم مثل خیلی از آدمها که کودکیشون رو فراموش نکردند، فراموش نکنه البته بزرگی و کودکی رو با هم بکنه. حتی اگر این طور هم نباشه امیدوارم حداقل این قدر کودکی قشنگ و بدون دغدغه ای داشته باشه تا حداقل اگر بزرگ شد دیگر کودکی نکرد از یادآوری کودکیش لذت ببره.

شاید... با امید

ققنوس خیس چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 19:06

آخرش خیلی خوب تموم شد ...
دلنوشته ی زیبایی بود ...
اتفاقا من هم دیشب همه ش تو فکر کودکی و اون حال و هوا بودم ...
من می خوام برگردم به کودکی ! آخه فقط من می دونم که ...

من هم می خوام برگردم به اون دیروز کودکی!

محمدرضا چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 19:52 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

سلام
یاد کارتون رابت مردی که می خواست کوچک بماند افتادم!
آن روزها تلویزیون کمی قابل تحمل تر بود!

اون روزها فقط دو تا کانال داشتیم که اون هم از ساعت ۵ عصر برنامه هاش شروع می شد، اما با این حال باهات موافقم که قابل تحمل تر بود و همه ی اون کارتون ها حالا شده نوستالژی ما...

بانو چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 22:20 http://www.saburaneh.blogfa.com

چقدر خوشحالم که هیچوقت بزرگ نمیشوم .

و چه خوب...

آیسودا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1389 ساعت 01:40 http://www.ashkemah.blogdoon.com

وقتی این چیزها را می خونم. واقعا حس می کنم چقدر از اون فضا دیر شدم. حتی از چند سال پیش خودم هم دور شدم.
چند وقت پیش متوجه یکی از دخترهای کلاس شدم که با یکی از آقایون شیطنت می کرد. حس کردم دیگه حتی اون نشاط را هم ندارم.
در حالی که یه زمانی شاید شلوغ ترین و شادترین دختر کلاس بودم

باید تلاش کنیم که دور نشیم از اون حال و هوا!

مرمر جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 19:54

حسین جان با خوندن این پستت یاد این نوشته خودم افتادم. نوشته ای که سال 81 نوشتم.سال 86 تو وبلاگم گذاشتم و همیشه دوستش داشتم!


------------

من دوست دارم در عین بزرگ شدن کودک بمونم.. و تا امروز سعی کردم باشم.. با بزرگ شدنم سعی کردم از خیلی کارها خجالت نکشم و باز انجام بدم اما گاهی بعضی چیزها رو میبینم که دیگه مثل سابق نیمتونم نه که خجالت بکشم کلا نمیشه.. سن ادم رو واقعا ازار میده کاش بزرگ نمیشدیم

کاش بزرگ نمی شدیم!

ققنوس جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 23:40 http://www.atasheh-penhan.blogfa.com

دوست ندارم بزرگ شم!

ققنوس جمعه 10 اردیبهشت 1389 ساعت 23:41 http://www.atasheh-penhan.blogfa.com

سلام

سلام

پوران کاوه شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 11:14

این بار هم زیبا عشق را به گونه ای دیگر به تصویر کشیده ای ...
اما من نمی خواهم از عشق بگویم که گفتگوی عاشقانه ام تیرباران پروانه هائی ست که آرام اند و آرام بر لب های جهان می نشینند.
به نظر تو بزرگ شده ام ‌؟‌

وقتی که :
گفتگوی عاشقانه ات تیرباران پروانه هائی ست که آرام اند و آرام بر لب های جهان می نشینند

یعنی که کودکی خود را حفظ کرده ای به زیبایی.

دست خیال شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 22:35 http://dastekhial2.blogsky.com

یاد اون ترانه به خیر که با سوز می خواند:
شور و حال کودکی برنگردد دریغا

دریغا دریغ...

مهتاب کرانشه شنبه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 23:08 http://www.mahtabkeransheh.blogspot.com

سلام
ما کودکان بزرگ شده ی راه گم کرده ایم! چه خوب که کودکی از سر بگیریم!
سرای تازه هم مبارک...

سلام و سپاس

ارغوان یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 09:50 http://www.ashtarani.blogfa.com

وقتی هنوز چشمی داریم که گاهی تر می شود پس هنوز بزرگ نشده ایم...

این پست رو توی وبلاگ قبلی هم که خوندم خیلی دوست داشتم. اون روز یادتون نیست چی نوشتم؟؟؟

نوشتی که باهاش حال کردی...مرسی.

سکوت یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 15:22 http://tak-bamdad.blogfa.com

سلام و تقدیم احترام
زیبا بود بود و دوست داشتنی
با افتخار منتظر حضور و نظرات شما هستم

نوشینه دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 10:45

خب منم از اونایی هستم که بزرگ نشدم حتی با بزرگ شدن بچه هام

پری یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 18:04

ما عاشق و بی‌دل و فقیریم
هم کودک و هم جوان و پیریم

سلام. بسیار زیبا و دلنشین بود. همه ی ما, گمشده ای داریم :) سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد