کیمیای هم راهی

مرا تو بی سببی نیستی...

کیمیای هم راهی

مرا تو بی سببی نیستی...

برداشتی آزاد در سُرایش ِ تو

دور می‌ریزم
همه‌ی بحث‌های سیاسی را
اگر من را
از تو دور می‌کند
...
سیاست ِ من
زین پس
سراسر
سُرایش ِ توست
سرود ِ ستایش ِ توست

در این راه
گاهی مستانه گام می‌نهم
به راه‌پیمایی ِ سکوت
در هزارتوی خیابان‌های پر هیاهوی تن‌ات
/
گاه بی عملانه می‌نشینم
به نظاره‌ای اندیش‌ناک‌‌
در امتداد ِ غم‌ناک ِ تنهایی ِ نگاه‌ات
...
کاش
تنها
برای همین یک بار هم که شده حتا
بازداشت می‌کرد
پلیس ِ ضد ِ شورش
برداشت‌های شلوغ ِ سیاسی را
به هنگامه‌ی خانش ِ این عاشقانه‌ی آرام
...
شام‌گاه ِ پاییزی بیست و شش‌ام مهر نود

باز می‌‌گردم...

از پس ِ نبودن‌های این همه ماه باز می‌گردم... دوباره... و بر‌آنم که باشم هم‌چنان... اگر که بتوان... اگر که بشاید...

دل‌تنگ ِ همه‌ی دوستان ِ دور و نزدیک...

جدایی ِ نادر از سیمین و حکایتِ آویزانی ِ ما

اول-    زنده‌گی سخت ساده است و پیچیده نیز هم...

آدم‌ها معمولن برای کارهایی که می‌کنند و حرف‌هایی که می‌زنند دلیلی دارند؛ هم‌چنان که برای کارهایی که نمی‌کنند و یا حرف‌هایی که نمی‌زنند. دلیلی مثل ِ دفاع از خود و یا خانواده و یا هر چیز ِ دیگری که مصلحت نام می‌گیرد. زنده‌گی در دنیایی که همه خود را صاحبِ حق می‌دانند و هیچ حقی را برای دیگری متصور نیستند، سخت است، سخت ِ سخت.


دوُم-      دنیایی با آدم‌های خاکستری...

جدایی ِ نادر از سیمین آخرین ساخته‌ی اصغر فرهادی و در ادامه‌ی روندِ تکاملیِ "چهارشنبه سوری" و "درباره‌ی الی..." درست مثل ِ خود زنده‌گی‌ست... با انبوهی از شخصیت‌های پیچیده و سوال‌های چالش برانگیز و ایجاد تردید در ذهن ِ تماشاچی درباره‌ی جامعه‌ی امروز ایران، طبقاتِ اجتماعی‌اش و اخلاق‌اش با تمرکزِ ویژه بر مقوله‌ی دروغ و پنهان‌کاری. نگاه ِ فرهادی البته بی‌طرفانه است و بدور از هر گونه پیش داوری.از همین روست شاید که شخصیت منفی به آن معنای رایج در این فیلم به چشم نمی‌آید و همه‌ی شخصیت‌ها برایت قابل ِ باورند و دوست داشتنی، آدم‌هایی خاکستری درست شبیهِ خود ِ خود ِ تو و شبیه‌ آدم‌های اطرافِ تو.


سوُم-      چه دانم‌های بسیار است، لیکن من نمی‌دانم...

 سردبیر "سایت اند ساند" می‌گوید: "هنوز نمی‌دانم در برابر مساله‌ی "دروغِ مصلحتیِ کوچکِ" نادر درباره‌ی این که از بارداریِ راضیه خبر داشته یا نه چه موضعی باید اتخاذ کنم."... و تو هم‌چنان چه مبهوتی بی هیچ پاسخی در برابر فراوان مساله‌های به ظاهر کوچکی از این دست!

 

چهارُم-      آیینه چون نقش تو بنمود راست/  خود شکن، آیینه شکستن خطاست... 

این فیلم به درستی آیینه‌ای ست شفاف به نمایشِ شرایط امروز ِ جامعه که روابط ِ انسانی‌اش دچار ِ سستی و بی‌تناسبی‌ ست که انگار نه نسل‌های گوناگون و نه طبقه‌های اجتماعی مختلف پاسخی ندارند برای درمان‌ش؛ آینه‌ای به نمایش ِ آویزان بودن‌ ِ ما، درست شبیه‌ِ پایان ِ آویزانِ فیلم و انتظاری کُشنده برای پاسخی که هیچ‌گاه شنیده نمی‌شود.

 

پنج‌اُم-      پیشنهاد ِ نوروزی... 

خیلی وارد داستان و جزییات نشدم به همین یک دلیلِ ساده: جدایی نادر از سیمین را خودتان ببینید حتمن... تعطیلات نوروزی فرصت مناسبی‌ست برای تماشای این فیلم...فیلمی سرشار از بخش‌هایی که حتا پس از تماشا هم رهایت نمی‌کند و هم‌چنان رژه می‌رود در ذهن‌ت و کلنجار می‌رود با اندیشه‌ات... و وحشت‌ناک تر این‌که زین پس هر رفتار و گفتارت را شبیه سازی می‌کنی با صحنه‌ای از فیلم...  شاید بهتر است حتا جدایی نادر از سیمین را دستِ کم دو بار دید تا جزییاتِ فراوان ِ آن کمی بیشتر آشکار شود.

 

شش‌اُم-      به قول ِ نازنین دوستی: یک همچین جور فیلمی ساخته است این اصغر ِ فرهادی...

شعری برای همیشه

غوغا بر سر ِ چیست؟


ظلمت پوشانی از اعماق برآمده‌اند که مجریانِ فرمان خداییم

 

شمشیری بی‌دسته را در مرز ِ تباهی و انسان درنشانده‌اند 

 

 و بر سفره‌ای مشغول،

 

جهان را به ساده‌ترین لقمه­‌ای بخش کرده‌اند:

 

ما و دوزخیان.

 

فرمان ِ خدا چیست؟

 

خدا؟


"شاملو"